رایانرایان، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
زندگی مشترک مازندگی مشترک ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
جانانجانان، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

رایان و جانان،تمام زندگی من

زندگی را باید زندگی کرد...

شش ماه اول سال96

سلام سلام سلام فکر کنم اینبار6ماه از اومدنم تو وبلاگ گذشته واقعا شرمسارم خیلی سخته بخوام از این6ماه بصورت کلی حرف بزنم،اول از تولد دوسالگیت بگم.اسفند95 امسال هم جشن خاصی نگرفتیم منظورم از جشن خاص تولد تم دار و مهمونای زیاد هست،وگرنه کیک و شمع و کادو که سرجاش بود.تولد هلنا و آقا رایان دقیقا یک روز هست واسه همین دخترخاله پریسا یه جشن واسه دخترش گرفت و ما رو دعوت کرد ما هم از مزایای تولد یعنی عکس گرفتن استفاده کردیم اینم یه تولد خانوادگی و جمع و جور خلاصه جونم براتون بگه بابامجتبی یه کارجدید توی شمال کشور شروع کرده از عید96تا الان که آخرشهریور هست درگیر اون کاره،بخاطرهمین من و شما عید نوروز زیاد جایی نرفتیم ترجی...
1 مهر 1396

بهمن 95

سلام گل پسرم. امیدوارم منو درک کنی که به وبلاگت سر نزدم.راست گفتن بچه هرچی بزرگتر میشه کار مادر زیادتر میشه.نگرانی زیادتر. ماشا الله پسر دوست داشتنی و باهوشی هستی.دوست داری ازهرجای بلندی بری بالا که تا الان برات خطرساز هم شده. بذار از کارهای این روزهات بگم. لابه لای مبل رفتن دوست داری میری بین مبلا و هی میگی گیر گیر گیر. یه کامیون داری و یه سه چرخه که وقتی امیرحسین میاد باهات بازی کنه مشکلی ندارین واسه تقسیمش. امیرحسین و به قول تو دادا پسر شری نیست، آرومه و مودبه.بیشتر شما بهش زور میگی تا اون که یکسال بزرگتره.توهم خونشون میری اما وقتی باباش یا به قول شما ممود میاد خونه میدویی و میایی خونه میگی مامان...به مامانشم علاقه داری آدا...
29 بهمن 1395

مهر95

سلام عسلم سلام عمر من بخدا ازت معذرت میخوام اینقدر طول کشید که بیام وبلاگت و برات بنویسم. اصلا وقت نمیکنم. این مدت هم مشکلاتی پشت سر گذاشتیم که امیدوارم تکرار نشه. ماشالا هزار ماشالا بزرگ شدی شیطون شدی باهوش و کنجکاو. الان که 18 ماهت شده فقط دلت میخواد باهات بشینم و بازی کنم. اصلا نمیذاری به کارهای خودم برسم اما شکر که سالم و سر حال هستی. تغییراتی که تو این مدت به چشمم اومده، اینکه سرعت دویدنت تندتر شده، کلمه هایی که بلدی و با خودت تکرار میکنی، به راحتی خودت میخوابی و احتیاجی نیست روی پا تکونت بدیم، برای بدست آوردن خواسته هات از هر ترفندی استفاده میکنی گریه یا لوس شدن...کارهای عجیب و خنده دار زیاد انجام میدی منم تا اونجایی که بتونم ازت...
8 آبان 1395

چاپ عکس رایان و جایزه نی نی وبلاگ

سلام بالاخره بعد از  نزدیک 7 ماه رایان به جایزه اش در جشنواره نی نی وبلاگ رسید. دی ماه سال قبل وقتی اطلاعیه جشنواره را دیدم بدون هیچ فکری راجع به مشقت و سختی اش فقط و فقط به خاطر فرشته زندگی ام  عکس رایان را برای نی نی وبلاگ ارسال کردم. بعد از تایید عکس، خودم و خانواده ام برای جمع اوری رای کمر را بستیم و شروع کردیم. هنوز هم نمیدانستم که چقدر زمان بر و پر دردسر است. من از همه کسانی که بدون تجربه در چنین مسابقاتی شرکت میکنند میخواهم که شرکت نکنند  بخدا جز دردسر چیزی نیست. باید به عالم و ادم برای فرستادن یک اس ام اس رو بیاندازید. یادم نمیرود روزهایی که آقاجون در مغازه از مشتریهایش تقاضای رای میکرد و در همان زمان م...
6 مرداد 1395

16ماهگی

سلام سلام سلام ببخشید که اینقدر دیر کردم. این مدت در گیر عروسی خاله رویا بودیم خوشی و ناخوشی زیادی تجربه کردیم انشاالله هیچ کس از انتخابش پشیمون نشه. بگذریم از ناراحتی و بریم سراغ عشق کوچولوی خانواده ماشاالله بزرگ شدی و منم عاشقتر شدم. خدا بهت سلامتی بده تپل مپل من.. تو زندگیت سعی کن غم پرست نباشی عمر کوتاهه خوشحال باش و بازی کن و بخند. همین الان اگه ببینی کسی ناراحته سعی میکنی خوشحالش کنی انگار همه حسهای دنیا رو درک میکنی. شیطون بازیگوش و باهوش و مهربونی. وقتی ازت ناراحت میشم با یه بوسه همه چیزو از یادم میبری قربون بزرگی خدا برم که با این احساس قشنگ بچگانه ادامه راه رو برام هموار میکنه. به خاله رویا خیلی وابسته ای وقت...
21 تير 1395

تنها دلیل زندگی م

 سلام بهونه ی زندگی من امسال اولین سال زندگیت بود که در کنار هم بودیم  شرمنده که تولدت تم خاصی نداشت یا تجملاتی داخلش نبود، موقعیتمون جور نبود که تولد امروزی برات بگیریم، ناگفته نمونه که هدیه اصلی تولدتو عکسهای یکسالگیت توی آتلیه نفس تهران گرفتیم. تنها چیزی که بود چون عاشق توپ هستی روی کیکتو گفتیم تصویر یه توپ بکشن البته خیلی هم نزدیک نبود توی ایام عید درست همون شبی که مهمونای خاله مهسا رفتن به جز داداش دایی رامین واست یه تولد ساده و خودمونی گرفتیم. یه ماشین کنترلی از طرف خاله مهسا و بقیه هم دستشون درد نکنه نقدا حساب کردن. اما فکر نکنی پولهاتو خرج میکنیما، همه ی پولهات سریعا توسط بابات به حساب بانکیت منتقل...
12 خرداد 1395

تو بزرگ میشوی و منم دل نگران آینده ت

سلام سلام الان که دارم برات مینویسم با بابابت رفتی خونه مادر جون ، تنهام، وگرنه شیطون بلا نمیذاشت مامانش اینجا راحت بشینه. داره اذان میگه به حق این ساعت عزیز برات سلامتی و خوشبختی ارزو میکنم... ماشالا خیلی باهوش هستی هرچی بهت میگم دقیق متوجه میشی. وقتی همکه خونه با هم تنهاییم هرجا باشم دستمو میگیری میگی بیا باهام بریم خونه رو بگردم. مادرجون مریض شده یکی از علتهاش هم زحمتهای من بود براش. تو یک سال زندگیت خیلی مزاحمش بودیم  و اونم چون تو رو دوست داره هرکاری برات میکنه. ایشالا که حلالمون کنه...   دوست داری همه جا رو به هم بریزی به خدا همش دولا دارم پشت سرت جمع میکنم. چه میشه کرد بچگیه و هزار تا شیطنت.....
19 ارديبهشت 1395

اردیبهشت95

سلام پسر عزیزم. ببخشید که دیر به دیر میام و واست مینویسم. این روزها با تو سرگرمم. شیطون بلای مامان. هر روز که بزرگتر میشی شیرین تر و باهوش تر از دیروزی. البته اذیت هم میکنی و مامان مجبوره بگه نکن، بکن، بوووه، اخه.... دلمم نمیخواد بهت این چیزها رو بگم اما چون هنوز قدرت تشخیص نداری مجبورم. اگه بخوام از کارهای این مدتت بگم الان که تقریبا یکسال و دو ماهته 8 تا دندون داری و دوتای دیگه هم تو راه داری. عاشق حمل کردن وسایل هستی و خیلی بشین و پاشو تمرین میکنی، تا از خواب بیدار میشی میخوای راه بیفتی بری. خیلی باید حواسم بهت باشه که کار خطرناکی نکنی. واقعا مادر شدن مسئولیت خیلی سختیه. خداروشکر میکنم که پسر سالم و باهوشی دارم که تنها دغدغه ها...
5 ارديبهشت 1395

نوروز1395

سلام پسر عزیزم. این مدت درگیر ایام عید و مهمون داری بودم و اصلا نرسیدم بیام و واست بنویسم. خیلی خسته شدم ، فکر کنم از فعالیت زیاداول ساله. اما میگذره و در کنار تو و دیدن بزرگ شدنت و هر روز شیرین کاریهای جدیدت خستگی بی معنی میشه. ماشالا هزار ماشالا دیگه راه میری و تعادلت و حفظ میکنی فقط هنوز نمیتونی از روی زمین خودت بلند بشی و باید بلندت کنم.بذار از ایام عید برات بگم که چه کردیم و چه بر ما گذشت.... از قبل از شروع سال نو خیلی دوندگی داشتیم و در تکاپو بودیم از یک طرف خونه مادرجون و از طرف دیگه خونه خودمون.تو گل پسرهم که تازه راه رفتن شروع کردی اون وسطا فقط در حال چرخیدن و اینور اونور رفتنی حتی کمکمون هم سبزی پاک میکنی و دستمال برمیداری ب...
14 فروردين 1395