رایانرایان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
زندگی مشترک مازندگی مشترک ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
جانانجانان، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

رایان و جانان،تمام زندگی من

زندگی را باید زندگی کرد...

بهمن 95

1395/11/29 8:12
نویسنده : نسرین
433 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم. امیدوارم منو درک کنی که به وبلاگت سر نزدم.راست گفتن بچه هرچی بزرگتر میشه کار مادر زیادتر میشه.نگرانی زیادتر. ماشا الله پسر دوست داشتنی و باهوشی هستی.دوست داری ازهرجای بلندی بری بالا که تا الان برات خطرساز هم شده. بذار از کارهای این روزهات بگم. لابه لای مبل رفتن دوست داری میری بین مبلا و هی میگی گیر گیر گیر. یه کامیون داری و یه سه چرخه که وقتی امیرحسین میاد باهات بازی کنه مشکلی ندارین واسه تقسیمش.

امیرحسین و به قول تو دادا پسر شری نیست، آرومه و مودبه.بیشتر شما بهش زور میگی تا اون که یکسال بزرگتره.توهم خونشون میری اما وقتی باباش یا به قول شما ممود میاد خونه میدویی و میایی خونه میگی مامان...به مامانشم علاقه داری آداده... خدا روشکر میکنم یه همبازی داری چون وقتی که خونه نیست ترجیح میدی پای تلویزیون بخوابی.

 

 

 

    

 

اینجا لازم میدونم بگم که عاشق نارنگی پوست گرفتنی مث بچگی من. یه درخت نارنگی تو حیاط خونه مامان جون هست که به جرات میتونم بگم نصف نارنگیهاشو شما چیدی و پوستش گرفتی.

حالا که به این عکس کچلی شما رسیدیم پس زودتر باید بگم تقصیر بابات بود که اینهمه موهات کوتاه کرد. شب 26 آذر یعنی چند شب قبل از شب یلدا. وقتی موهاتو با ماشین میزد من گریه میکردم.

قربون این چهره معصومت برم من.

اینم یه کلکسیون یک هفته ای قبل از کوتاهی مو

اینم یه کلکسیون بعد از کچلی

عاشق آب بازی و کباب

عاشق شلغم و خورش سبزی

 

یلدا 95

امان از شوخی با دایی جون.

یکم برگردیم چندماه قبل.

خیلی دوست داری کلید آیفون فشار بدی ببینی چه اتفاقی میفته. اگه بخوام از تفریحاتمون بگم یه بار توی رستوران سپید باهم غذا خوردیم و خانه بازی هم که با مامان میرفتی. البته اینجا 1سال و نیمه بودی و وقتی توی استخر توپ میرفتی احساس غرق شدن داشتی.

 

از رفتن توی قابلمه و سبد خیلی خوشحال میشی مخصوصا وقتی بغلت کنن و جابه جا بشی.

با بز بز قندی به خواب رفتی. الانم که شبا چندتا یا یکی از ماشین کوچولوهاتو میاری توی تخت و با اونا میخوابی.

حالا که بحث خوابیدن پیش اومد بگم که عاشق خوابیدن توی رختخواب باباجی و دایی رضا هستی آخه یکم متفاوت هستن...

 

منم بچه بودم زیاد اخم میکردم.الانم تو خیلی اخم میکنی و نمیدونم چرا موقع کارتن دیدن اینقدر اخم کردی عزیزکم.

وقتی باباجی از کربلا اومده بود همه بلایی سر حلقه گلش آوردی.

زمستون امسال خاله رویا برامون یه ست پالتو دوخت که خیلی زیباست. باباجی و دایی مینی بوس دارن و تو عاشق بیب بیب و سوییچ ماشین هستی حتی سوییچ به دست میخوابی و اکثر مواقع باید بگردیم که سوییچ گم شده رو پیدا کنیم.

کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ

می شوم... او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم... او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم... او آرام در آغوشم آرام می گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم... او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی می کند... کودکانه... می پرد، حرف می زند...به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید! و من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم!

 

دیگه شیطونیهات توی این عکس کاملا مشخص و غیر قابل توصیفه.

از شخصیت های کارتنی که تو این سن بهشون علاقه داری پوکویو و ماشا و میشا یا به قول خودت دده و برنامه توتی تو، هستن.منم بخاطر علاقه ت اینها رو برات درست کردم.

 

راستی یه برنامه به نام استیج برگزار میشه که انتخاب خواننده هست یه پسرخوش تیپ هم اسم تو هم داخلشه مامان جون میگه رایان بزرگ بشه شبیه این رایان میشه. اینم چندتا عکس بچگی اون رایان با بچگی این رایان.

در آخر هم مدل شدن آقا راین برای کارهای مامانش

کارهای منو (انواع دست سازهای نمدی باقیمت مناسب)میتونید در پیج اینستاگرام من با ادرس زیر ببینید و سفارش بدیند

instagram/rose_art_gallery1

09366169297

بفرمایید شیر

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)