تو بزرگ میشوی و منم دل نگران آینده ت
سلام سلام
الان که دارم برات مینویسم با بابابت رفتی خونه مادر جون ، تنهام، وگرنه شیطون بلا نمیذاشت مامانش اینجا راحت بشینه. داره اذان میگه به حق این ساعت عزیز برات سلامتی و خوشبختی ارزو میکنم...
ماشالا خیلی باهوش هستی هرچی بهت میگم دقیق متوجه میشی. وقتی همکه خونه با هم تنهاییم هرجا باشم دستمو میگیری میگی بیا باهام بریم خونه رو بگردم.
مادرجون مریض شده یکی از علتهاش هم زحمتهای من بود براش. تو یک سال زندگیت خیلی مزاحمش بودیم و اونم چون تو رو دوست داره هرکاری برات میکنه. ایشالا که حلالمون کنه...
دوست داری همه جا رو به هم بریزی به خدا همش دولا دارم پشت سرت جمع میکنم. چه میشه کرد بچگیه و هزار تا شیطنت..
اینجا هم از شیطنت با خرگوش کوچولو خوابیدی
اولین باری که خانوادگی رفتیم و کباب ترکی خوردیم واست همه چیز جدید بود...
بعد از ظهرها هوا گرمه و حوصله مون سر میره میذارمت تو کالسکه و میریم پارک