سورپرایز دیگه ای از مادرجون
عشق کوچولوی من روزی که از مشهد برمیگشتیم خاله رویا تند تند زنگ میزد که کجا هستین زود بیاین ماهم اطلاعی نداشتیم از هیچی... خلاصه همینکه رسیدیم در خونه مادر و آقاجون باز هم مثل همیشه شرمنده مون کردن و واسه مشهدی رایان که اولین مسافرتشو رفته بود یه گوسفند ناز نازی جلو پاهات کشتن. ایشالا خدا سایه شونو از سرمون کم نکنه ...
نویسنده :
نسرین
12:23