11ماهگی پسرم
رایان پسر گلم
بهمن ماه 94 و یازده ماهگی شما در حال سپری شدنه. تغییراتی که در درون دردونه من به وجود اومده اینه که کم کم داری راه میفتی. سینه خیز میری اما چهار دست و پا نمیشی. میخوای حرف بزنی و وقتی نمیتونی جییییییییییییییییغ میکشی. خلاصه بیشتر از مامان انرژی میگیری...
یک هفته به تولدیکسالگیت مونده و قراره یه مسافرت کوچولو بریم.به خدا سرم این مدت خیلی شلوغ بود که نتونستم بیام و واست بنویسم بخاطر همین یه مروری میکنیم 11ماهگیتو با عکسهای زیر
میگم خودتو لوس میکنی اینجوریه، وقتی میگم نگاه بالا کن سرتو میگیری بالا تا زیر گلوتو ببوسم
داری با دستکشم بازی میکنی و کاکائو میخوری
26 بهمن که مصادف با سومین سالگردحنابندان من و بابایی بود عمه ت واسه شام دعوتمون کرد خونشون اونجا تو با یسنا کلی بازی کردی و همه اسباب بازیهاشو داد دستت برعکس مهرانا
دو شب بعد یعنی 28 بهمن هم سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا ، به همراه مادر جون و آقاجون و خاله رویا رفتیم عروسی. عروسی هم توی همون تالاری بود که من و بابا جشنمونو برگزار کردیم.خلاصه شب خاطره انگیزی بود همراه پسرم بعد از 3 سال...
اینم یک شب سرد زمستانی خونه مادر جون