رایانرایان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مشترک مازندگی مشترک ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
جانانجانان، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

رایان و جانان،تمام زندگی من

زندگی را باید زندگی کرد...

خدایا شکرت به خاطر بزرگیت

1397/6/2 3:34
نویسنده : نسرین
358 بازدید
اشتراک گذاری
الان که براتون مینویسم ساعت3:20نیمه شب هست بابا و اقا رایان خوابن من و ابجی بیداریم،ابجی درحال لگد زدنه،امشب قراربود بریم عروسی دخترعمه مامان،وقتی اماده شدی رفتی خونه مامان جون،چند دقیقه بیشتر نگذشته بود صدای گریه ت رفت اسمون،منم هراسون اومدم اونجا،سرت خورده بود لبه اپن اشپزخونه و زخم شده بود،خیلی خون میومد ترسیده بودی و من هم همینطور کل خونواده دورخودشون میچرخیدن از استرس و ناراحتی.رفتیم کلینیک گفت باید ببرینش بیمارستان.بعد از شستشوی زخم سرت رفتیم عروسی اونجا هم کلی رقصیدی .انگار دلت نمیخواست باورکنی اتفاقی افتاده.اخرشب برا اینکه خودمون خیالمون راحت بشه بردیمت بیمارستان....





نگی خیلی پسرخوبی بودم صدام درنمیومده!هزارتا داستان برات گفتم،دایی محمد هم بابازی سرگرمت کرد که اینجور ژس عکس گرفتی



خداروشکر بخیه نکرد فقط پانسمان.

خدایا!ما را با فرزندمان امتحان نکن.

خدایا!شکرت که اتفاق بدتری نیفتاد،همه بچه ها رو ازخطر حفظ کن همچنین بچچه های ما...
پسندها (2)

نظرات (0)